سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حقیقت را با تو می گویم دخترم:مردمان بر روی زمین استوار،بیشتر از بند بازان بر روی ریسمان نا استوار سقوط می کنند.شاید که شبی درخشش گرانبها ترین الماس این جهان تو را فریب دهد؛       

آن شب، این الماس،ریسمان نا استوار تو خواهد بود،و سقوط تو حتمی است. شاید روزی،چهره ی زیبای شاهزاده ای تو را گول زند،آن روز تو بند بازی ناشی خواهی بود و بند بازان ناشی،همیشه سقوط میکنند.

دل به زر و زیور نبند،زیرا بزرگترین الماس این جهان آفتاب است و خوشبختانه،این الماس بر گردن همه می درخشد......         

...... اما اگر روزی دل به آفتاب چهره ی مردی بستی،با او یکدل باش.

به مادرت گفته ام در این باره برایت نامه ای بنویسد. او عشق را بهتر از من می شناسد و او برای تعریف پاکدلی شایسته تر از من است.کار تو بس دشوار است این را

 می دانم؛                 

 به روی صحنه،جز تکه ای حریر نازک چیزی بدن ترا نمی پوشاند،

به خاطر هنر می توان لخت و عریان به روی صحنه رفت و پوشیده تر و باکره تر بازگشت. اما هیچ چیز و هیچکس دیگر در این جهان نیست که شایسته آن باشد که دختری ناخن پایش را به خاطر او عریان کند. 

برهنگی بیماری عصر ماست،و من پیرمردم و شاید که حرف های خنده دار می زنم؛ اما به گمان من،تن عریان تو باید مال کسی باشد که روح عریانش  را دوست می داری. بد نیست اگر اندیشه تو در این باره مال ده سال پیش باشد،مال دوران پوشیدگی.                 

      نترس؛این ده سال ترا پیر تر نخواهد کرد.....






تاریخ : شنبه 87/2/28 | 1:0 عصر | نویسنده : مهندس سجاد شفیعی | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.